رد پائی از نور !
همراه با خود خداوند.وبر روی پرده شب تمام روزهای زندگیم را،مانند فیلمی میدیدم.روز به روز از زندگی را، دو رد پا بر روی پرده ظاهر شد، یکی مال منویکی از ان خداوند. راه ادامه یافت تا تمام روزهای تخصیص یافته خاتمه یافت. آنگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم.
در بعضی جاها فقط یک رد پا وجود داشت...
اتفاقاً،آن محلها مطابق با سخت ترین روزهای زندگی ام بود، روزهایی با بزرگترین رنجها،ترسها،دردها و ...
آنگاه از او پرسیدم :
"خداوندا! تو به من گفتی که در تمام ایام زندگیم با من خواهی بود و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم. خواهش میکنم به من بگو چرا در آن لحظات درد آور مرا تنها گذاشتی؟ خداوند پاسخ داد:
"فرزندم،ترا دوست دارم و به تو گفتم که در تمام سفر با تو خواهم بود. من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت، نه حتی برای لحظه ای، و من چنین نکردم.
هنگامی که در آنروزها ، یک رد پا بر روی شن دیدی، من بودم که تو را به دوش کشیده بودم.